این راز سر به مُهر بر عالم عیان شدست

مقدمه: در ماهی که گذشت، زندگی عادی ایرانیان چه در داخل کشور و چه خارجه نشینان، متوقف شد و دورانی پر از بیم و امید، ترس و شجاعت، متانت و خشونت و تدبیر و جنون را شاهد بودیم. لذا گفتار این ماه را از روال عادی همیشه به سوی بحث ویژه ای که با حال و زمان ما تناسب بیشتری دارد می کشانیم. البته که در شرایط عادی گفتگوی خود را دنبال خواهیم کرد.
بحث این ماه را به روانشناسی خیزش عظیم ملت آگاه و دلیر ایران اختصاص می دهیم و اُفت و خیزهای روحی و عاطفی این دوران و بهترین شیوه ی روبروئی با آن را بررسی می کنیم، برای این کار بهتر است که ما ابتداء میدان نظری -عملی را به گونه ای جامع و مانع که ضمناً در حوصله ی خواننده ی غیر متخصص هم باشد تعیین کنیم و سپس میدان عملی وقایع جاری را بر آن استوار سازیم.
برای خوانند ی عزیزی که با کلاسهای درسی بنده در دانشگاه «یو سی آی» آشنا نیست باید بگویم، این کلاسها اگر به ظاهر یک مدّرس دارد، ولی در واقع مجلسی با ظرفیت بالای علمی و تجربی از ایرانیان عزیزی است که هر یک به مسائل زندگی با دقت و آگاهی نگاه می کنند.
در جلسه ی هفته قبل، سئوالی از جانب مدّرس مطرح شد که حاضرین به آن پاسخ دادند. سئوال این بود که در وقایع اخیر ایران چه احساساتی را تجربه می کنید. حاضرین هر یک احساسی را بیان می کردند و ما مجموعه ای از این احساسات را به صورت لیستی در آوردیم که دقیقاً پنجاه در صد احساسات مثبت و پنجاه درصد دیگر احساسات منفی بود. این بررسی ساده اگر چه یک پژوهشی علمی با متدلوژی دقیق نبود، ولی یک نظر سنجی معتبری بود که می تواند حکایتی از حال عمومی ما ایرانیان در این شرایط خاص باشد. ما بدلیل عدم کنترل روی پدیده های جاری در سرزمین مادری خود ایران، گاهی شاد و گاهی غمگین، گاهی امیدوار و گاهی مأیوس می شویم، گاهی با اراده و انرژی تلاش می کنیم و گاه در حال بیهودگی تلاش، گرفتار یأس می شویم.
از نظر و دیدگاه علمی، باید به دو نظریه نیم نگاهی کنیم. اول نظریه شناخت های نا همگون که ما را در میان کشش های متعارض که ضد و نقیض یکدیگر هستند، قرار می دهد.
شناخت نا هم آهنگ، آن وضعیت روانی را بوجود می آورد که انرژی روانی زیادی مصرف می کند و لذا موجب خستگی و فرسودگی روانی می شود. بهمین دلیل است که انسان سلامت، تلاش می کند که با یکسویه کردن شناختهای ناهم آهنگ، تعادل روانی خود را زودتر بدست بیاورد. این یکسویه کردن شناخت، منجر به نوعی ثبات احساسی می شود که آرامش بیشتری بما می بخشد، ولی ضرورتاً ما را در ارتباط با واقعیت قرار نمی دهد. کاربُرد این نظریه در میدان تجربی و در رابطه با حوادث اخیر ایران اینگونه است که اگر ما در پذیرش واقع بینانه حوادث ایران به واقعیت های ناخوش آیند برخورد کنیم ،برای کاستن از اضطراب و هراس می توانیم گرفتار آرزوها و رویاهای شیرین به امید آفرینی و یا بر عکس گرفتار یأس و دلسردی گردیم. یعنی روزی که احساس کنیم که قیام آزادی طلبانه ی ایران فوراً به نتیجه خواهد رسید و دیگر کار تمام شده، گرفتار چنان خیالات شیرینی بشویم که راه طی نشده را پایان یافته تلقی کنیم. خطر چنین خیال پردازی ها در این است که وقتی با واقعیت ها تطابق نمی کند، ما را به سوی دیگر احساس، یعنی یأس و دلسردی و دست کشیدن از تلاش پرتاب کند.
نظریه ی دیگری در روانشناسی یادگیری هست که از دو حّد سخن می گوید یکی «حد خواست» یا و دیگری «حد توان» یا . حد توان چیزی است که ما بدست آورده ایم و حد خواست چیزی است که آرزو داریم بدست بیاوریم. مطالعات نشان می دهد که موفقیت, رابطه ای مستقیم دارد با نزدیک نگهداشتن حد خواست به حد توان تا جائی که با کوشش متعارف و واقع بینانه شخص، احساس موفقیت و توانمندی بنماید.
در حالی که رویای بودن و بالا نگهداشتن حد خواست از حد توان فاصله ی این دو را اضطراب و تشویش پُر می کند، و اضطراب و تشویش حد توان ما را پائین می آورد و بر قدرتهای موجود ما اضافه نمی کند.
کاربُرد تجربی این نظریه در رابطه با مسائل اخیر ایران به این گونه خواهد بود که ما چه در داخل و چه در خارج از کشور ،با واقعیت های موجود یک ارزیابی دقیق از حد توان خود داشته باشیم. اگر چه حد خواست جمعی و ملی ما خیلی روشن است و پذیرفتن این حقیقت که رسیدن به این حد خواست چیزی ناگهانی و یکشبه نخواهد بود، به سلامت روانی فردی و کارآیی جمعی خودمان کمک بسیاری خواهیم کرد. لذا لازم است با استفاده از این نظریه ها به چند واقعیت توجه بیشتری داشته باشیم و تمرکز و انرژی خود را از راه پر خطر و دقیق یک مبارزه مقدس، پراکنده نکنیم.

واقعیت های وضع موجود را به نظر نگارنده چنین می توان خلاصه کرد:
1- رژیم جمهوری اسلامی در سی سال عمر خود چنان وانمود می کرد که تمام مخالفین و دیگراندیشان را یا فراری یا خاموش کرده است. و لذا رخدادهای اخیر ایران و پایمردی های جوانان بی باک ایران، ما خارجه نشینان و حتی دولت های جهان را متحیر و متوجه رشد و آگاهی جوانان نسل انقلاب کرد و خلاصه همگی مان ذوق زده شدیم.
2- حکومت ایران با فریب و نیرنگ و سپس خشونت و سرکوبی تلاش کرده و می کند که دوباره تصویر کاذب یک حکومت مردمی و منسجم را به جهانیان بفروشد، ولی خوشبختانه این راز سر به مُهر بر عالم عیان شدست.
3- جنبش داخل کشور خیلی زود با خیزش خارج از کشور پیوند خورد و جوانان ما از تمام ظرفیت های علمی و تکنولوژیکی خود در خارج از ایران، استفاده کردند که مُشت ریاکاران را هر چه بیشتر باز کنند.
4- مطبوعات و رسانه های جهانی پوشش گسترده ای از رخدادهای ایران پیش چشمان مردم جهان قرار دادند.
5- حکومتمردان ترسیده ی ایران، مثل هر بر آشفته ی دیگری حلقه ی خشونت را تنگ تر و شدیدتر کردند و ارباب جراید را از ایران خارج و روابط تلفنی و اینترنت و تلویزیون های خارج از کشور را بر روی مردم داخل و خارج از هر دو سو بستند و در پشت درهای بسته با دشمنان مردم نمایشاتی را ترتیب دادند.
6- رهبری انقلاب و وّلی فقیه، بسیار سفیه هانه عمل کرد و ناگفته مسئولیت جنایات دولت را بر دوش گرفته و باین ترتیب، هم رهبر و ولی فقیه و هم رئیس جمهور متقلب او مشروعیت خود را از دست داد.
7- مردم بیشتر شوریده و از رئیس جمهور منتخب خود، آقای موسوی حمایت کردند.
8- در خارج از کشور هم حمایت از مبارزین ایران فرم گرفت و همه ی جمعی به چیزی بیشتر از اعتراض به تقلب انتخابات می اندیشیدند. شاید در خارج از میدان تهدید و شکنجه می توان از «خواست» ها راحت تر سخن گفت و ضرورتاً نباید خیلی تاکتیک داشت، ولی مبارزین داخل حتماً باید حساب شده و بسیار «تاکتیکال» عمل کنند.
9- ایرانیان خارج از کشور امکانات زیادی در فشار آوردن به دولت های سود جو و متجاوز مانند روسیه و چین که بر خلاف خواست مردم ایران در فکر چپاول منافع طبیعی ما هستند و اعتراض به کمپانی های یاری دهنده به جمهوری اسلامی در ایجاد سانسور و خفقان مانند «نوکیا» فنلاند و زیمنس آلمان، استمداد از سازمانهای حقوق بشر که می توانند به مسئولین دولتی ایران در نغز حقوق بشر فشارهای بین المللی بیاورند، دارند. ایرانیان خارج از کشور می توانند مانع از خاموشی وسائل ارتباط جمعی و عدم توجه آنان به مسائل ایران شوند. ایرانیان خارج از کشور باید از تلاش برای باز کردن راه ارتباط با ایران از متخصصین، پژوهشگران، فن آوران، دانشمندان ایرانی مدد جويی کنند. ایرانیان خارج از کشور باید شعله های امید در دل جوانان داخل را روشن نگهدارند و دهها کار و تلاش مقدور دیگر. با توجه به این توانمندی ها، باید تکلیف مسئولیت پذیری را با خودمان روشن کنیم. آیا برای ایران آزاد فقط آرزو می کنیم، یا مسئولیت هم می پذیریم؟ آیا می دانیم که رهایی جمعی، فقط با تلاش جمعی ممکن می گردد یا نه؟ آیا حاضریم واقع بینانه و مسئولانه از خودمان بپرسیم که از دست من چه بر می آید؟ و در آنچه که از دستمان بر می آید، آیا صبور و تلاشگر باقی می مانیم یا اگر کوششمان زود به ثمر نرسید دلسرد و بی تفاوت به زندگی شخصی خود بر می گردیم و آیه ی یاس سر می دهیم؟ این همان آرزوی دولت تجاوزگر احمدی نژادی است.
خلاصه ی کلام: در روانشناسی این بحران، باید واقع بینانه بدانیم که مبارزه ممکن است طولانی و موفقیت گام به گام باشد. لذا باید بدانیم که شاید حد خواست جمعی ما، رسیدن به آزادی و ایجاد یک دولت گزیده ی مردم است که به حقوق بشر پای بند باشد. به جدایی دین از حکومت متعهد باشد. آزادی فعالیت احزاب سیاسی را بپذیرد و با حفظ استقلال و حاکمیت ملی، منافع و منابع ملی را با اهداف گروهی و سیاسی تاخت نزنند. ولی با واقع بینی باید به گام به گام بودن و رسیدن به چنین خواستی تن در بدهیم و در میدان توان هیچ کوتاهی نکنیم تا باین ترتیب با کسب موفقیت های مقطعی، رسیدن به آرزوها را هموار کنیم. آنچه می توانیم، انجام بدهیم، ولی از دشواری راه هم آگاه باشیم و با کمترین مانع، دلسرد نشویم. امید را باید زنده نگاهداشت و اینکار اینگونه مقدور می شود که ما صبورانه، متین، یک مبارزه ی قدرتمند صلح آمیز و سبز را دنبال کنیم و موانع را یک به یک برداریم. شتاب، شوق مندق زودرس و شایعه، همه خطرناکند.
قدر وقت را نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم