دلبستگی های امن یا وصال عاطفی 5

برای یک لحظه مُجسم کنید که در رابطه ای قرار دارید که در آن هم دلی وجود ندارد. رابطه ای که طرف انتظار دارد شما همیشه سر حال، پر انرژی، شوخ و سرخوش باشید و خشم و ناراحتی یا افسردگی و سکوت شما نشانه ای از ضعف یا بیماری روحی و حداقل منفی گرائی شما تلقی شود.
مقدمه: ماه گذشته پس از تحلیل روانکاوانه ی قضیه زال و سیمرغ از کتاب شاهنامه که خوشبختانه مورد توجه بسیاری از شما عزیزان قرار گرفته بود با جمله ی پایانی آن مطلب نوشتار امروز را آغاز می کنم:

«سیمرغ از طریق همدلی و هم حسی در صدد آرامش زال نوزاد بر می آید و سخاوتمندانه در درد زدائی او گام بر می دارد. در حالی که سام پدر زال، اگر چه در حسرت داشتن فرزند می گداخت، وحشت زده از دیدن تفاوت، و کودکی غیر متعارف و سپید موی به سیستم ترس و وحشت سقوط کرده، اسباب نابودی زال را فراهم می کند.
خودخواهانه انتظار و توقع خود را در دیگری جُستن، طلبکاری و کامجوئی و خود شیفتگی، همه موانعی هستند که وصلت عاطفی را غیر ممکن می کنند. زیرا تجربه ی «مائی» تنها راه پیوند دل ها، فقط از طریق هم حسی و پذیرش کامل طرف مقابل به آنگونه که هست، اتفاق می اُفتد».

برای یک لحظه مُجسم کنید که در رابطه ای قرار دارید که در آن هم دلی وجود ندارد. رابطه ای که طرف انتظار دارد شما همیشه سر حال، پر انرژی، شوخ و سرخوش باشید و خشم و ناراحتی یا افسردگی و سکوت شما نشانه ای از ضعف یا بیماری روحی و حداقل منفی گرائی شما تلقی شود.
واقعیت این است که همیشه اتفاقاتی در زندگی رخ می دهد که حال آدم گرفته می شود، آنوقت سر حالی و شوخ طبعی نه طبیعی و نه واقعی است. حالا شما در کنار این موجود پرتوقع، دیگر نه خودتان هستید و نه راحت و واقعی.
در چنین وضعیتی شما شیوه ی کنار آمدن با این مسئله را، «دوری و دوستی» انتخاب می کنید. یعنی دیرتر از محل کار به خانه می آئید، خود را با کامپیوتر یا تلویزیون سرگرم می کنید و یا زودتر به بهانه ی سر درد به رختخواب می روید. کم کم به این روش عادت می کنید و می آموزید که در میان گذاشتن آنچه واقعاً در درونتان می گذرد با اطرافیان بی معنا و یا دردسر زاست و بالاخره یاد می گیرید که احساسات خود را چگونه ماهرانه پنهان کنید. از اینجا دو لایه شدن وجود شما یعنی دو بودی «نمود» و «بود» فرم می گیردو وانمود سازی آغاز می شود.
در اینگونه زیست عاطفی، اولین چیزی که از بین می رود «همدلی» و هم حسی است، زیرا وقتی کسی تماس حسی با خودش را از دست می دهد، تماس حسی با دیگران غیر ممکن می گردد.
همدلی در ابتدائی ترین شکل خود، توانائی فرد است در احساس کردن آنچه دیگری احساس می کند. و این راه ورود به قلب ها و برقراری وصلت های عاطفی است.
در کتاب A General Theory of Love نوشته ی سه پزشــک محقق، T.Lewis, Fari Aminiو R. Lannon به این سئوال بزرگ که ما چگونه می توانیم از احساسی که قلب انسان دیگری تجربه می کند، با خبر باشیم؟ در یک مطالعه ی کاملاً علمی به نظریه های «داروین» اشاره می کنند که عواطف، از جمله عشق و خشم و ترس، ریشه هائی در ژنتیک تنازع بقاء دارند. و سپس بحث را به وجود دو قلب در انسان که یکی قلب عضلانی است که کارش رساندن خون تصفیه شده به بدن و دیگری قلب عاطفی که از رشته های عصبی و بافت عاطفی تشکیل شده و کارش تصفیه ی عاطفه و حس است، سخن میگویند.
جالب اینکه این هر سه پزشک بگونه ای تشخیص سکته ی قلبی را با سکته قلب عاطفی که موجب دشواری در تشخیص سکته ی قلبی و یا عدم سکته ی قلبی با علائم مشابه می شود، را ناشی از وجود این دو قلب می بینند.
شگفت انگیز که در زبان فارسی تقریباً تمام حالات بیانگر عواطف با پسوند یا پیشوند دل همراه است مانند: دلکش – دل واپس – دل گرفته – دلخور – دلبر – دلدار – دلزده -دلنشین-سنگدل-دلنواز-دلداده – دلمرده – دلتنگ – دل سرد و غیره. گوئی اجداد ما نیز دل را محل تجربیات عاطفی شناسائی کرده بودند ،همانگونه که در عرفان فرق می گذارند بین قلب که بُعد فیزیکی آن یک مجموعه عضله ی صنوبری است با دل که مکان تجربیات حسی و خانه ی عشق است. دل گوئی زبان خاص خودش را دارد و بیشتر از آنکه تحت تأثیر اطلاعات و منطق و اصول موضوعه باشد تحت تأثیر ارتباط حسی است.
یک مردم شناس دانشگاه شیکاگو که معمولاً کتابهایش را با قصه ای آغاز می کند، به قصه ای که اتفاقاً در سرزمین مادری ما، ایران رخ داده اشاره می کند.
او اینگونه می نویسد که با من بیک پادگان نظامی در جنوب استان مرکزی ایران بیآیید. به اطاق فرمانده پادگان برویم و مرد برازنده و منظمی را ببینید که با وقار پشت میز کارش نشسته. ناگهان سرباز نگهبان که می کوشد پیر مردی ژنده پوش را از ورود به اطاق فرمانده باز دارد از میان در نیمه باز به حال سلام رسمی در می آید و پیر مرد از این فرصت استفاده کرده وارد اطاق می شود. نگهبان بدنبال او است ولی رئیس پادگان دستور می دهد که پیر مرد را رها کند و از او سئوال می کند، پدر چکار داری؟
پیرمرد جواب می دهد آمدم پسرم را برای چند روز مرخصی به ده ببرم که مادرش مریض است.
رئیس پادگان دستور می دهد پرونده ی پسر را بیاورند. با دقت پرونده را نگاه میکند و با لحنی جدی و سرد می گوید، پدر جان پسر شما نمی تواند مرخصی بگیرد، او در دو ماه گذشته تمام مرخصی سال خود را برداشته و دیگر حق مرخصی رفتن ندارد.
پدر پیر مجدداً اصرار میکند و فرمانده جدی پاسخ می دهد اصلاً ممکن نیست. سپس از نگهبان می خواهد که پیر مرد را به درب خروجی هدایت کند. نگهبان که وارد اطاق می شود، پیر مرد از یک فرصت کوتاه استفاده کرده خود را روی پای رئیس پادگان می اندازد و با گریه و التماس می گوید: ترا به خدا اجازه بدهید دو روز پسرم را ببرم، مادرش در بستر مرگ است و آرزو دارد یکبار دیگر او را ببیند. مرا شرمنده این مادر نکنید.
در این لحظه رئیس پادگان، با مهربانی مرد روستایی را بلند میکند، او را روی صندلی بغل دست خود می نشاند و به او می گوید: پدر خودت را ناراحت نکن و آرام باش من ترتیب کار را می دهم.
سپس سرباز نگهبان را صدا می زند و می گوید: اول یک چای داغ برای این پدر بیاور و سپس برو به پسرش بگو که وسائل خودش را جمع کند و به دفتر بیاید. لحظه ای بعد سرباز وظیفه ای با نگاهی نگران به دفتر وارد می شود و سلامی رسمی و نظامی بجا می آورد و آنگاه در مقابل صورت متحیر پیر مرد، رئیس پادگان یک هفته مرخصی برای سرباز وظیفه امضاء می کند و می گوید به کنار مادرت برو.
پیر مرد با قدردانی جلوی رئیس پادگان خم می شود و برایش دعا می کند.
مردم شناس پژوهشگر، پس از نقل این صحنه واقعی این سئوال بزرگ را مطرح می کند که: چه چیزی سبب شد که رئیس پادگان بر خلاف قوانین سخت نظامی، و بر خلاف وظیفه ی قانونی خود، ناگهان تصمیمی متفاوت بگیرد؟
پاسخ او به سئوال خودش اینست که رفتار پیر مرد تغییر در حال و احساس قلبی رئیس پادگان بوجود آورد و پیر مرد از «زبان دل» برای ایجاد این تغییر استفاده کرد. او در بقیه ی کتاب از «زبان دل» و قدرت این زبان و جهان شمول بودن آن سخن می گوید. و علت اینکه در تمام فرهنگ ها و در تمام مردم دنیا، هر چقدر دور از یکدیگر هم که باشند، علائم فیزیکی و نشانه های حالات عاطفی، همانند است سخن می گوید.
مثلاً علائم صورت ترسیده، یا صورت خشمگین، یا صورت دلواپس و نگران یا صورت بیزار در تمامی فرهنگ ها شبیه یکدیگر است، نشانه ی دیگری از ارتباط عصبی حالات دل و تجربه ی اعصاب چهره است.
اگر قرار باشد از مطالب این نوشتار، خط نشانه ای به سمت موضوع مورد بحث و مطلب همدلی، ترسیم کنیم و ربط مطالب فوق را روشن کنیم، نتیجه این خواهد شد، که اگر چه بسیاری از ما از دوران اولیه کودکی، بدلیل نداشتن جفت عاطفی پذیرا و همدل، به پنهان سازی عاطفه و وانمودسازی پناه می بریم و ظاهر را خوب حفظ میکنیم، وقتی مطلب به روابط نزدیک می رسد، دیگر این وانمود سازیها چیزی جز عذاب برای ما و فردی که بدنبال صمیمیت و یک دلی با ماست، بوجود نمی آورد و خشم و نارضایی و انزوا، ما و طرف مقابل ما را به تنهائی و سکوت می کشاند و از اینجاهم بستری های بیگانه و هم خانگی های بی مونس و رفاقت های بی رفیقی شکل می گیرد و ما نه دیگر زبان دل را بیاد می آوریم و نه آنرا بکار می گیریم.
ریشه ی بسیاری از افسردگی ها، و احساس تنهائی های آزاردهنده، از همین جاست.