رابطه سرچشمه ی دردها و درمان ها

مقدمه:

در سه ماه آخر سال 2011 کلاسهای آموزشی من در موسسه فرهنگی ابن سینا از استقبال چشم گیری برخوردار بود. گاه جا برای نشستن دوستان شرکت کننده پیدا نمی شد. این کلاس در اولین جلسه در مرکز پژوهشی یک استاد دانشگاه تشکیل شد که فقط 150 نفر ظرفیت داشت وتعداد جمعیت شرکت کننده سبب شد که ناچار محل کنفرانس را تغییر بدهیم.

برای خود من جالب بود که علت این استقبال همگانی را شناسائی کنم. زیرا ما که نه تبلیغاتی کرده بودیم و نه بوق و کرنای رادیویی و تلویزیونی هر روزه در اختیار داشتیم و نه قدرت هزینه های تبلیغاتی. کلاس ها رایگان است و کسی پولی نمی گیرد که خرج تبلیغات کند. بهترین راه پی بردن به علت این استقبال، مراجعه به خود شرکت کنندگان بود.

در یکی از جلسات کلاس این سئوال را مطرح کردم که علت علاقه ی شما برای شرکت در این کلاس چه بوده؟ و تقریباً به اتفاق آراء موضوع کلاس را که موضوعی مهم، گیرا و مربوط به تمام زندگی هاست علت این استقبال معرفی کردند.

واقعیت هم همین است که رابطه مثل هوائی که ما تنفس می کنیم و غذایی که می خوریم می تواند «مفرّح» باشد و سلامت، و یا مسموم باشد و «نفس بُر».

رابطه می تواند لذت های زندگی را چند برابر کند و یا لذت زندگی را از ما بگیرد.

در رابطه ما یا زنده می شویم و یا بی جان و افسرده.

در رابطه ما یا انرژی بدست می آوریم و یا انرژی از دست می دهیم.

در رابطه ما، یا رشد می کنیم و یا واپس می رویم و تلخ و غیر قابل تحمل می شویم.

در رابطه یا شیرین ترین بخش ما بیرون می آید و یا بدترین ابعاد وجودی ما رشد بی رویه می کند.

پس از مقدمه ی نه چندان کوتاه، وقت آن رسیده که ما رابطه را تعریف کنیم و به ابعاد مهم آن بپردازیم. بگذارید از چند نمونه و مثال آغاز کنیم.

خانم و آقای الف از چهار هفته ی قبل برنامه ریزی کرده اند که با جمعی از دوستانشان به یک مسافرت زمستانی برای اسکی بروند. سفری پر هزینه که شامل بلیط هواپیما، هتل، ابزار و لباس اسکی و استخدام پرستاری برای نگه داری از بچه ها در سفر می شود.

آقای الف، بسیار مشغول و گرفتار است و تقریباً تمام برنامه ریزی را به خانم الف سپرده است. شب قبل از سفر، آقای الف دیرتر از همیشه به خانه می آید و خانم از او سئوال می کند که چرا تا این وقت شب کار میکرده. به این گفتگو توجه کنید.

خانم- امشب دیگه سنگ تمام گذاشتی. بجای اینکه بیایی و چمدانت را ببندی و زودتر بخوابیم از هر شب هم دیرتر آمدی.

آقا- داشتم بازی می کردم!!!

خانم- چرا با نیش زبان حرف میزنی.

آقا- برای اینکه تو فکر نکرده حرف می زنی. یک هفته در دفتر نخواهم بود، باید تمام کارها را ردیف کنم. مسئولیت ها را واگذار کنم، که خیالم کمی راحت باشد.

خانم- بابا تو خیال می کنی فقط تو کار می کنی. فرهاد که جراح مغز و اعصاب و مسئولیت هایش سنگین تر از توست، از ساعت 4 بعد از ظهر آمده خانه که به ثریا کمک کند که چمدانها را ببندد.

آقا- هزار بار بتو گفتم منو با دیگران مقایسه نکن.

خانم- آره آخه تو تافته جدا بافته ای (اطاق را با تلخی ترک می کند).

چند دقیقه بعد پسر 8 ساله ی خانواده به سراغ مادر می آید و می گوید، تمام اسبابهای او در کوله پشتی جا نمی گیرد و پدر می گوید که او فقط می تواند یک کوله پشتی در هواپیما داشته باشد. مادر عصبانی به سراغ شوهر می آید.

خانم – آقای رهبر ممکن است نظرتان را عوض کنید و اجازه بدهید فرزاد یک کیف پلاستیک دستی هم بیاورد و لوازم ضروری اش را در آن بگذارد. آقا- شما به کار من و پسرم دخالت نکن.

خانم- مثل اینکه پسر من هم هست. (صداها کمی بلند می شود)

فرزاد ناراحت می گوید: نگران نباشید من سعی می کنم چند وسیله را در کوله پشتی فرنار (خواهر) جای بدهم. خواهش می کنم دعوا نکنید.

آقا- صد بار گفتم جلوی بچه ها صدایت را بلند نکن.

خانم – تو چطور، صدای تو گوش خراش نیست و فقط صدای من آزار دهنده است.

آقا- اگر تو پا روی دُم من نگذاری، من با تو هیچ درگیری ندارم.

خانم – بله من اگر خفه بشم و به هیچ کار تو اعتراض نکنم، صدای شما در نمی آید.

آقا- با لبخند و طنز می گوید: اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد.

خانم- میدونی از خواب و سکوت و تحمل خودخواهی های تو خسته شدم. و دیگه خیال ندارم که لال مونی بگیرم.

آقا- خوب زبان درازی هم بهائی داره که باید بپردازی.

خانم- منو تهدید می کنی؟

آقا- نه نه اصلا،ً بتو هشدار می دهم که از نق نق تو خسته شدم.

خانم- خسته شدی فکری برای این زندگی بکن.

آقا- چرا تو فکری نمی کنی؟

خانم- با گریه می گوید: اگه بخاطر بچه ها نبود، یک روز دیگر با تو زندگی نمی کردم.

آقا- این حرفت را بیاد داشته باش.

سکوت خانه را فرا می گیرد. خانم به اطاق فرزاد و فرناز می رود و می بیند آنها نگران روی تخت نشسته اند. فرزاد می گوید: مامان چرا با بابا دعوا می کنی؟ حالا اگر فردا بابا نیاید مسافرت، ما چکار می کنیم؟

خانم می گوید نه شما بخوابید فردا همه چیز درست می شود.

فرناز پنج ساله می گوید مامان شما و بابا باز قهر شدید؟!!!

مادر می گوید: نه نه همه چیز درست می شود. حالا بخوابید.

فرزاد می گوید ما بریم بابا را بوس کنیم و شب بخیر بگوئیم.

چند دقیقه ای بیشتر نگذشته، که بچه ها هر دو به آشپزخانه می آیند و با گریه می گویند، مامان دیدی گفتم، بابا میگه فردا با ما نمی آید.

این یکی از هزاران نمونه ی یک رابطه معیوب است. رابطه ای که یک برنامه تفریحی با هزینه ی سنگین بر سر یک شیوه ی نادرست ارتباط و گفتمانی در ظاهر و در واقع و باطن بر اثر یک غفلت در فهمیدن حال طرف مقابل، به یک تراژدی تبدیل شد. نبرد قدرت، مقایسه، انعطاف ناپذیری، بی خبری از دنیای یکدیگر، سوء استفاده از لحظات و موقعیت های حساس، تنبیه و انتقام جویی از یکدیگر، همه و همه دست به دست هم دادند و فرصتی طلایی برای روزهایی خوش از کف رفت.

حالا به یک نمونه ی سالم ارتباط و رابطه توجه کنید.

امیر ساعت 8:30 شب به خانه می آید و نازنین لباس پوشیده و آماه رفتن است. سلامی گرم رد وبدل می شود و ا میر اجازه می خواهد که حمام کوتاهی بگیرد و سرحال عازم شوند. امشب سالگرد ازدواج آنهاست و قرار است برای شام بیرون بروند. حمام امیر کمی طولانی تر می شود. نازنین به پشت در حمام می رود و صدایی می شنود که امیر با یکی از همکاران خود مشغول گفتگوست. چند کلمه ای که می شنود کمی پر تنش است و حکایت از اشکالی می کند که برای یک مشتری پیش آمده. امیر فروشنده ی سنگ و کاشی است.

نازنین پائین می آید، تلویزیون را روشن می کند و خود را مشغول نشان می دهد.

او که هنر این را دارد که شکارچی لحظات عاطفی همسرش باشد، با نگاه امیر و حرکات صورت و بدن او خوب آشناست. وقتی امیر لباس پوشیده پائین می آید، ساعت تقریباً 9:30 شب است. نازنین حدس میزند که امیر رستورانی را رزرو کرده که دیر یا زود رفتن مسئله ای نیست. اما متوجه چهره گرفته امیر نیز هست.

امیر کمی دور خودش می چرخد و می گوید: عزیزم بریم.

هر دو با هم از در بیرون می روند و ماشین حرکت میکند. گفتگوی آن دو را با هم دنبال می کنیم.

امیر- خوب عزیزم کجا بریم.

نازنین- جای بخصوصی را در نظر نگرفته ای؟

امیر- عزیزم امروز آنقدر گرفتار بودم که فرصت نشد جائی رزرو کنم.

نازنین- جا مهم نیست من هر جا با تو باشم بهشت است.

امیر- واقعاً متأسفم که اینروزها گرفتاری امانم نمی دهد که به امور مهم زندگی توجه بیشتری کنم.

نازنین- دستهای امیر را در دست می گیرد و می پرسد، من کمکی میتونم بکنم؟

امیر- چیز مهمی نیست، درست میشه.

نازنین- امیر جان من شریک شادی و غم تو هر دو هستم. یادت نره.

امیر- میدونم ولی بعضی مسائل بی خود ترا ناراحت می کنه.

نازنین- ناراحتی واقعی اینه که ما از دنیای هم دور بشیم.

اتومبیل جلوی یک رستوان می ایستد، هر دو به رستوران وارد می شوند و گارسن خسته چهره ای جلوی آنها قرار می گیرد و می گوید، متأسفم آشپزخانه تعطیل است می توانید در بار به نشینید و فقط «Snak» و مشروب سفارش بدهید.

امیر خسته و متأثر می گوید نازنین چکار کنیم؟ نازنین جواب می دهد من یک فکر خوب دارم هر دو از رستوران بیرون می آیند. نازنین بسمت درب راننده می رود و می گوید من ترا به بهترین رستوان شهر می برم.

اتومبیل به سمت خانه می آید. در پیزا فروشی محله توقفی می کند، یک پیزا خریده می شود و اتومبیل به خانه میرسد. نازنین دو لیوان، یک بطری شراب و پیزا و شمع را روی میز می گذارد و می گوید: تیپ من یادت نره.

آنشب با صفا و آرامش صبح می شود. امیر صبح زردتر خانه را ترک کرده و نازنین وقتی از خواب بیدار می شود و به آشپزخانه می آید روی قوطی پیتزا این یادداشت را می بیند.

به نازنین همسر و رفیق خوبم که تمام دلشوره های مرا با ظرافت به آرامش بَدل می کند. امیدوارم برای پنجاهمین سالگر دازدواجمان شامی «نرم تر» از پیزای دیشب سفارش بدهی، هنوز صدای خش خش جویدن دیشب در گوش من است.

با عشق.

نازنین زیر این یادداشت نوشت

پیزای دیشب خیلی خشک نبود ولی قربان جان زحمت کش و خسته تو که اینقدر بی تحمل شدی احتیاج به استراحت داری عزیز دل.

دوستت دارم.

تا عصر که امیر به خانه باز گردد، این جعبه پیزا قاب شده به دیوار آویخته بود. و آن یکی از زیباترین هدیه های سالروز ازدواج است که تا کنون به آن بر خورد کردم.

با این دو نمونه از ارتباط و رابطه، رشته مقالاتی را باز می گشایم که ضمناً خلاصه و چکیده ی کلاسی بود که در مقدمه ذکرش رفت.

و به جزئیات یک رابطه و عناصر سازنده و عناصر تخریب کننده ی یک رابطه خواهیم پرداخت.

رابطه موجودی زنده است که یا رشد می کند و یا می میرد.

برای رشد آن باید با اصول باغبانی عاطفه، آشنا بود. باید با رموز ظریف، شکارچی لحظات حساس بودن آشنا بود . باید دانست که انسانها با تفاوت های فردی و ویژگیهای انحصاری در کنار هم قرار می گیرند ولی همه در جستجوی خوشبخت شدن هستند.

همه مایلند در کنار انسان دیگر، خوشحالتر از تنها بودن باشند. و این خواسته ی عمومی، اصولی نیز دارد که می شود فرا گرفت و بکار بست. رابطه سرچشمه ی دردها و درمان هاست.

گاه انسان بسیار درد کشیده و آزرده از رخ دادهای دوران کودکی، وقتی در رابطه ای سلامت و مهربان و امن قرار می گیرد، زخم های کهنه اش نیز التیام می یابد و بر عکس انسان سالمی در رابطه بیمار، به بیماری دردمند تبدیل می شود. پس رابطه چه بین زن و مرد چه بین دوستان و اقوام و نزدیکان عنصر مهمی در خوشبختی انسان هاست.

رابطه را باید جدی گرفت و با اصول به سازی آشنا شد.

تا ماه آینده خدا نگهدار.