چندی قبل مقاله ای از جانب دوستی بدستم رسید که یادآور نگاه فردی من به مسایل اجتماعی – فرهنگی و روانی خودمان به عنوان یک ایرانی بود . حدود ۲۵ سال قبل، وقتی با مجله وزین سیمرغ همکاری داشتم، در سه شماره پی در پی مطالبی به قلم تحریر درآمد که عنوانش « قوز بالا قوز » بود .
در این سری مقالات، نگاه نگارنده که بنده باشم با اشاره به کتاب « خلقیات ما ایرانیان » از روانشاد جمالزاده وکتاب « روح ملت ها » نوشته احمد آرام به پاره ای از خلقیات قومی خود، حداقل آنگونه که غیرخودیها، ما را تجربه می کنند اشاره کرده بودم . سپس به عنوان یک روانشناس به تجزیه و تحلیل این خلقیات پرداخته و چنین نتیجه گیری کرده بودم که ویژه گی های ناخوش آیند که به عنوان ضعف منش قومی در ما ایرانیان مشاهده می شود، خلقیات ایرانی نیست، بلکه خلقیات روان ستم دیده و تجاوز چشیده ای است که ملت ما طی قرن ها استبداد و تهاجم و ناامنی و روبرویی با خشونت تجربه کرده و لذا یاد گرفته است که چگونه از میدان این تهدیدات جان بدر برد .
و بقول مهندس مهدی بازرگان، رادمرد حقیقت و ایمان، « آنچه راز بقاء ما بود، رمز فسادمان نیز گردید . » من برای بازگشودن باب گفتگو و اظهار نظر صاحب نظران، این مقاله را در اختیار « پیام آشنا » گذاشتم تا مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و حداقل ما خارجه نشین ها بتوانیم چالش های پیش ر را از زاویه زیربنای روانی، آزادگی و آزادیخواهی مروری جدی کنیم . دوام حکومت های فساد در میان مردمی که فسادپذیرند به مراتب راحت تر اتفاق می افتد . ملت ستم پذیر، راحت تر تسلیم ستمگران مب شود و بر آستان قدرت آنان بوسه حقارت و سودجویی نثار می کند .
حکومت بر مردمی استوار، حقیقت طلب، سلامت و طالب صلح در قدرت کوتاه قامتان تاریخ نیست . عمر استبداد و فساد در میان مردمی خاص و فرهنگی فسادپذیر، طولانی تر است .
حالا با هم به مقاله زیر بپردازیم و از ماه آینده هم شما و هم من به تجزیه و تحلیل هر یک از این ویژگی ها می پردازیم .مصطفی ملكيان :
بيست عامل عقب ماندگی ایرانیان
1 . پیش داوری
اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیش داوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است
اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیش داوریهای فراوان میبینیم . این پیش داوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارد . معمولا وقتی گفته میشود پیش داوری، بیشتر پیش داوری منفی محل نظر است ولی آثار مخرب پیش داوری منحصر به پیش داوری منفی نیست . پیش داوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد . از جمله خوشبینیهای نا به جا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایههای اجتماعی داریم .
2 . دگماتیسم و جمود
نوعی دگماتیسم و جمود در ما ریشه کرده است . من اصلا تحقیقات روانشناختی و تحقیقات تاریخی در این باره ندارم که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است
یعنی واقعیت آن برای من محل انکار نیست اگر چه تبیین اش برای من امکان پذیر نیست . آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر میشود این است که باور ما یک ضمیمهای دارد . یعنی ممکن است که ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است، این سالم است . اما اگر معتقد باشیم که فلان گزاره محال است که درست نباشد . این « محال است » ، انسان را تبدیل به انسان دگمی میکند . و ما کمتر میشود که به چیزی معتقد باشیم و یک « محال است » منضم به این اعتقادمان نباشد . به تعبیر دیگر وقتی ما یک عقیده داریم که فلان گزاره صحیح است، یک عقیده دوم داریم که گریز ناپذیر است که فلان گزاره صحیح نباشد
3 . خرافه پرستی
ویژگی دیگر ما خرافه پرستی است . هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیردینی و مذهبی . خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است .
اما مهم تر این است که به معنای سکولار آن هم خرافه پرست هستیم . خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد، ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم .
این سه مساله را میتوان سه فرزند استدلال ناگرایی ما دانست . هر که اهل استدلال نباشد، اهل این سه است بنابراین راه حل درمان این سه تقویت روحیه استدلال گرایی است .
4 . بها دادن به داوری های دیگران نسبت به خود .
ما به ندرت در « منی » که از خودمان تصور داریم زندگی میکنیم و همیشه توجه مان به « منی » است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست . این بها دادن به داوری های دیگران علت العلل یک سری مشکلات فرهنگی جامعه ماست .
5 . همرنگی با جماعت
نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است، به این معنا که ما هیچ وقت در برابر جمهوری که با آن سر و کار داریم، نتوانستهایم سخنی بگوییم که در مقابله با آن است و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است .
6 . تلقین پذیری
تلقین یعنی رأیی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن . هر وقت شما در برابر هر عقیدهای نظر مخالفان آن را هم خواستید، نشان میدهد که تلقین پذیر نیستید . تلقین پذیری یعنی قبول تک آوایی .
7 . القا پذیری
القا پذیری به لحاظ روان شناختی با تلقین پذیری متفاوت است . در القا یک رای آنقدر تکرار میشود تا تکرار جای دلیل را بگیرد . اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است، شما از من انتظار دلیل دارید، اما من به جای اینکه دلیل بیاورم 200 بار فلان گزاره را تکرار میکنم و کم کم ما فکر میکنیم که تکرار مدعا جای دلیل را میگیرد . یعنی به جای اقامه دلیل، خود مدعا تکرار میشود و این هنری است که در « پروپاگاندا » یا آوازه گری وجود دارد .
اینکه رسانهها وقتی در دست قدرتها قرار میگیرند آنها خوشحال میشوند، به دلیل وجود همین روحیه القاپذیری در مردم است . والا اگر ملتی القاپذیر نباشد، هر چه که رسانهها بگویند چون دائما دلیل میخواهند، کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمیکند .
8 . تقلید
منظور من از تقلید نه آنست که در فقه گفته میشود . مراد، تقلید به معنای روانشناختی آن است . یعنی اینکه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت الگوی شخصی باشم .
یعنی من خودم را مانند تو میکنم و به تو تشبه میجویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفتهام . آن چه که در عرفان گفته میشود که تشبه به خدا بجویید، اگر این کار را با انسانها انجام دادیم تعبیر به تقلید میشود و این تقلید هم در ادیان و مذاهب و عرفان مورد توبیخ است .
9 . تعبد
تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفا به این دلیل که فلان شخص آن را گفته است . یعنی اینکه اگر صورت استدلالی من، ذهن من را آزار ندهد که فلان گزاره صحیح است چون فلان شخص گفته است : « فلان گزاره صحیح است » ، من اهل تعبدم .
آیهای در قرآن است که معمولا کمتر نقل میشود : اتخذو احبارهم و رهبانهم من دونا … که در باب روحانیت نصاری و یهود است که فراوان میگوید که یهودیان و نصاری، روحانیون خود را میپرستیدند چه من دونا … را به جای خدا بگیرم یا علاوه بر خدا .
صحابی از امام باقر ( ع ) میپرسد که آیا واقعا میپرستیدند؟ حضرت در جواب میگوید : هرگز این گونه نیست، روحانیون مسیحی به مردم نمیگفتند که ما را بپرستید و اگر هم میگفتند، کسی نمیپرستید . اما اینکه قرآن به آنها این نسبت را میدهد به این دلیل است که رفتاری که با خدا باید میداشتند با روحانیون خود داشتند . مجموعه عوامل دسته دوم ناشی از یک عمل واحد است و آن اینکه ما زندگی اصیل نداریم . زندگی اصیل به تعبیر روانشناسان انسان گرا و به تعبیر عرفا یعنی زندگی بر اساس فهم و تشخیص خود . زندگی اصیل را فقط کسانی انجام میدهند که دو سرمایه دارند : عقل در مسائل نظری و وجدان در مسائل عملی .
10 . شخصیت پرستی
کمتر مردمی به اندازه ما شخصیت پرستند و شخصیت پرستی جز این نیست که شخصیتی خود را بر خود عرضه می کند و خوبیهایی را که در زندگی اطراف خودمان نمیبینیم، از سر توّهم به او نسبت میدهیم و او را به دست خودمان بزرگ میکنیم .
11 . تعصب
تعصب هم افق با شخصیت پرستی است . تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم . اگر من شیفته آنچه که دارم شدم و فکر کردم جای نداشتهها را هم برایم میگیرد من نسبت به آن تعصب پیدا کردهام و اینجاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند، دو دیدگاه پیدا میکنم . گروهی خودی میشوند و گروهی غیر خودی .
قرآن خودی و غیرخودی را رد کرده است چرا که در باره حب و بغض میگوید : وقتی با گروهی دشمن اید، دشمنی باعث نشود در باره آنها عدالت و انصاف را فراموش کنید .
در باره دوستی هم میگوید : همیت جاهلیت شما را نگیرد . همیت جاهلیت یعنی اینکه چون فلانی از قبیله من است، طرف او را چه ظالم باشد یا عادل میگیرم . به عبارت دیگر ویژگیهای خود او مهم نیست، بلکه ویژگیهای تعلقی او مهم است
12 . اعتقاد به برگزیدگی
هر کدام از ما اگر به خودمان رجوع کنیم میبینیم به نوعی فکر میکنیم که به نوعی مورد لطف خدا هستیم
یعنی درست است که ممکن است وضع ما به مویی بند باشد، اما پاره نمیشود و اکثر اهمالها و بی توجیها ناشی از همین نکته است . « لایپ نیتس » اصطلاحی داشت که برای موارد دیگری به کار میبرد . این اصطلاح هماهنگی پیش بنیاد بود، به معنی اینکه گویا همه امور از پیش حاصل آمده است اما گویا ما این هماهنگی پیشبنیاد را راجع به خودمان قائلیم .
13 . تجربه نیندوختن از گذشته
پس از اقدامات انسان دوستانه افرادی چون « ماندلا » و « اسلاو هاول » و اقدامات انسان دوستانی که در باب « فرهنگی کردن سیاست » تلاش کردند، زیاد شنیدهایم که ببخش و فراموش کن یا ببخش و فراموش نکن . اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشایید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه میخورید . انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان میتوانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود، اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد . اما متاسفانه ما عکس این عمل میکنیم، از لحاظ عاطفی نمیبخشیم و کینه جویی در ما زنده است، اما به لحاظ ذهنی فراموش میکنیم . چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است
14 . جدی نگرفتن زندگی
سقراط از ما میخواست که در عین شوخ طبعی زندگی را جدی بگیریم . کسانی زندگی را جدی میگیرند که دو نکته را باور کنند
1- باور به مستثنی نبودن از قوانین حاکم بر جهان .
دلیل هر جدی نگرفتن مستثنی ندانستن خود از قوانین هستی است .
2-نسبت سنجی در امور
روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد . انسانهایی که زندگی را جدی نمیگیرند، چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها میکنند . فراوانند انسانهایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمیکنند، اما خطای استراتژیک عظیم دارند یعنی کل زندگی را میبازند اما در ریزه کاریها وسواس دارند
15 . دیدگاه مبتذل نسبت به کار
دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است . ما کار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمیکنیم .
در واقع ما کار را اجتناب ناپذیر میدانیم , در حالی که باید دیدگاه مولوی را در باره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است .
16 . قائل نبودن به ریاضت
ریاضت در این جا نه به معنای آنچه که مرتاضان انجام میدهند، ریاضت به معنای اینکه باید دانست در زندگی همه چیز را نمیتوان { به دست آورد } . بنابراین باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای با ارزش تری را به دست آورد . قدمای ما میگفتند دنیا، دار تزاحم است یعنی همه محاسن در یک جا قابل جمع نیست . به تعبیر نیما یوشیج، تا چیزها ندهی چیزکی به تو نخواهند داد .
در زبانهای اروپایی قداست از ماده فداکاری است . عارفان مسیحی میگفتند اینکه فداکاری و قداست از یک مادهاند به این دلیل است که قداست به دست نمیآید، مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان .
ولی ما میخواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاهمان نسبت به کار آنگونه است، نسبت به مصرف هم دیدگاهمان این گونه میشود و باعث میشود دچار مصرف زدگی شویم . وقتی ما بحث مصرف زدگی را مطرح میکنیم، مطرح میکنند که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید . باید گفت مصرف زدگی یک دیدگاه است نه یک امکان؛ یعنی فرد فقیر هم در سر و سودای دل خود میگوید کاش بیشتر داشتم و بیشتر مصرف میکردم . کدام یک از ما برای آرمانهای خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند . این مصرف زدگی ما را به دنائت میکشد . اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی مجبور به کرنش کردن نبودیم .
17 . از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت .
مردمی که منافع کوتاه مدت را ببینند و قدرت دیدن منافع دراز مدت را نداشته باشند، در معرض فریب خوردگی هستند . دلیل موفقیت سیاستهای پوپولیستی در کشور که در یک سال اخیر هم رواج پیدا کرده، ندیدن منافع دراز مدت است . وقتی منافع بلند مدت دیده نشود، منافع کوتاه مدت تامین میشود به قیمت نکبت و ادبار دراز مدت .
18 . زیاده گویی
ما درست برخلاف آنچه که در ادیان و مذاهب گفته میشود، زیاده گو هستیم و پر حرف میزنیم .
نقل است که عرفا هم در سکوت تبادل روحی داشتند، اما ما ملت پرسخنی هستیم و آسان ترین کار برای ما حرف زدن است
19 . زبان پریشی
بدتر از پر سخنی ما، زبان پریشی ماست . زبان پریشی به این معنا است که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمیشود . یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود، اصلا برخی جملات معنا ندارد . سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است، اما وقتی فشار میدهیم فرو میریزد . به تعبیر دیگر، حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه میگوییم . و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم . کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند . یعنی باید حرف را فهمیده بزنند، و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند . « نوام چامسکی » برای اینکه ثابت کند که هر جملهای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده، صرفا بامعنا نیست جملاتی میگفت . بطور مثال میگفت : وقتی میگویند « پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است » . قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده است، اما بامعنا نیست
20 . ظاهر نگری
ظاهر نگری به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین، بر کل کارهایمان سایه افکنده است . یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم، فریفته ظاهر میشویم . این ظاهر بینیها ما را برای ظاهر فریبی آماده میکند . در هر جا که اخلاق، عرفان و روانشناسی فدای فقه و ظواهر شود، این روحیه غلبه پیدا میکند .
در پایان پیشنهادی دارم که دارای دو نکته است
اول : اینکه در باب هر کدام از موارد مطرح شده فکر کنیم که درست است یا نه . اگر درست است، اول کاری که باید کرد این است که در شخص خودمان بررسی کنیم . یعنی اینکه این نکتهها را ذره بین نکنیم و روی دیگران بگیریم بلکه اول ذره بین را روی خودمان بگیریم .
نکته دوم : اینکه اگر مطالب گفته شده درست است، روشنفکران و مصلحان اجتماعی به جای اینکه همیشه مجیز مردم را بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجه رژیم سیاسی است، باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگوییم چون شما اینگونهاید حاکمان هم آنگونهاند .
حاکمان زائیده این فرهنگند جامعهای که فرهنگش این باشد ناگزیر سیاستش هم آن میشود و اقتصادش هم آن میشود . خطاست که روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای پیداکردن شخصیت اجتماعی و محبوبیت اجتماعی مجیز مردم را بگویند و بگوییم که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند؛ چرا که رژیم سیاسی زاده مردم است و رژیم سیاسی بهتر، به فرهنگ بهتر نیاز دارد