روانشناسی غرب و عرفان شرق

<div id=”articlertl”>
<p style=”text-align: right;”>مقدمه: در دو ماه گذشته بحث ما ، در رابطه با روانشناسی و عرفان، پایه های این بحث را حدوداً تعیین کرده است و شاید خلاصه ی آنچه گذشته است از این قرار باشد که:
• اگر چه روانشناسی علمی به شیوه ی علوم تجربی و روشهای عینی به مطالعه ی انسان پرداخته است، ولی مطالعه ی انسان سابقه ای بس طولانی تر در عرفان شرق دارد که یافته های آن قابل قیاس با علمی حدوداً 150 ساله نیست.
• انسان و طبیعت انسان آنگونه است که شیوه های تجربه گرایانه و جزء نگر، قادر به درک و فهم این کلّ بسیار پیچیده نیست.
•رشد و تحول انسان از دیدگاه رشد و بلوغ عاطفی، هم در روانشناسی و هم در عرفان، مراحلی دارد، بیماری دارد، سلامتی دارد، بلوغ و تکاملی دارد.
• انسان موجودی معنا گرا است و هیچ زمان از سه سئوال بزرگ فلسفی که با آن روبروست غافل نیست. حتی اگر خود را به روزمره گی های زندگی سرگرم کند.</p>
<p style=”text-align: right;”>سه سئوال اصلی انسان عبارتست از :
(کی هستم و از کجا آمدم و به کجا خواهم رفت و معنای این آمدن و رفتن چیست.)
(از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم، آخر ننمائی وطنم).
• انسان در تنهایی و جدا افتادگی از دیگران، غمگین است و عشق و وصلت جویی او قویترین نیروی زندگی است.
• آنچه که انسان را شاد و خوشبخت می کند، عشق و احساس دلبستگی است و دلبستگی های امن که در فضای پذیرش و مهربانی و دور از بیم و هراس فرم می گیرد، آغاز و پیش زمینه ی بلوغ عاطفی و معنوی است.
• انسان سلامت روان، به سمت شکوفائی و فراسوئی می رود. در این سیر و سلوک است که خدمت به دیگران و شفقت و نیکوکاری ابزار رسیدن او به وحدت و وصلت با هستی و موجودات در هستی است.
با این مقدمه ی کوتاه که چکیده ی مطالب دو ماه گذشته بود، وارد بحث این ماه می گردیم.
حدود و ثغور، روانشناسی و عرفان و مقایسه ای تطبیقی بین این دو دانشی که موضوع مطالعه اش انسان است و رابطه ی انسان با دیگران.
بگذارید به مدل رشد و بلوغ روانشناسی، به اختصار اشاره کنیم و یک مدل تطبیقی از عرفان را نیز به دنبال آن ارائه بدهیم.
حالا بگذارید ویژگیهای هر مرحله از رشد را آنگونه که روانشناسی مطرح کرده، با هم مرور کنیم.
1- نوزادی – رشد جسمی= راحت جسم از طریق خواب و خوراک و رشد جسم و فعالیت های آن .
رشد روانی- دلبستگی و دلبندی های اولیه.
2- نوپائی – رشد جسمی: رشد حرکت و پیشروی در فعالیت هایی مانند راه رفتن، غذا خوردن، و کنترل دفع.
رشد روانی: دلبستگی و دلبندی و هم چنین جدائی و تفرد.
3- کودکی – رشد جسمی: پیشرفت حرکات بدنی و توانمندی در انجام امور شخصی. رشد عقلانی
رشد روانی: رابطه با هم سن و سالان، اجتماعی شدن و ادامه ی تفرد و استقلال.
4- نوجوانی – رشد جسمی: رشد و تحول جنسی، پیشرفت در حرکات جسمی و قوای بدنی و بالا رفتن قوای عقلانی.
رشد روانی: توجه به جنس مخالف، تجربیات عاشقانه، عضویت در گروه همه سن و سالان، جدائی از خانواده، فرم گیری هویت.
5- جوانی که رشد جسمانی: کار و مراقبت از سلامت جسم و توجه به ظاهر.
رشد روانی: جفت یابی و تشکیل خانواده، جا گیری شغلی و حرفه ای، تکمیل هویت فردی و آغاز توجه به معنویت و هدف گرائی معنوی.
6- پختگی و میانسالی به بعد ـ رشد جسمانی: تلاش در حفظ سلامت و مبارزه با پیری.
رشد روانی: تفرد و استقلال نظر، توجه بیشتر به معنویت و خدا جوئی، خدمت و نیکوکاری – یافتن خردمندی و میل به ارشاد و راهنمائی.
روانشناسی بر این باور است که انسان سلامت و خوب رشد یافته، هر چه در مسیر زندگی جلوتر می رود، از خود مداری و خود کامگی به رابطه و وحدت ارتباطی با دیگران شوق مند تر می شود.
بخصوص در مدل روانشناسی انسان گرا، انسان رو به کمال با فضیلت های انسانی دل مشغول تر می شود و رذیلت های اخلاقی را با وسواس بیشتری شناسایی می کند.
انسان رو به کمال معناهای دقیق تری برای فضیلت های اخلاق و معنوی پیدا می کند. مثلاً:
خرد – را قوت و قوائی می داند که دانش را در قالب مصلحت های انسانی بکار می گیرد.
شجاعت – را قوت و قوائی که در برابر منافع آسان و سهل، اراده می کند که راه پر هزینه ولی شرافتمندانه را بر گزیند.
انسانیت – قوائی که طبیعتاً مرزهای خیر و شر را در رابطه ی انسان و دیگران تعیین می کند و مهربانی و عشق را می آموزد.
عدالت – قوائی که حق را آنگونه که طرفین احساس می کنند تقسیم می کند.
تواضع – قوائی که حد و حدودی معقول برای هر انسان تعیین می کند و ایستگاهی متناسب با کرده ها و نا کرده ها به او نشان می دهد. نیروئی که تورم نفس را فرو می نشاند و بما ادب و آداب همجواری با دیگران می آموزد.
فراسوئی – قوائی که انسان را از خود رها و به جهانی وسیع تر وصل می کند.
جائی که بخشیدن دیگران، قدرشناسی، زیبائی شناسی، امید و خوش بینی، مزاح و خلاقیت و بالاخره معنویت متعالی قرار دارد.
به مجموعه ی این سیر رشد و تحول در روانشناسی فرم گیری Character یا رسیدن به «منش» می گویند.
دو واژه Personality یا شخصیت و منش یا Character در روانشناسی، مفهومی برابر ندارند. شخصیت از ریشه ی persona گرفته شده که عبارت بوده از ماسکی که در نمایش بر چهره ی اصلی می گذارند برای اجرای آن نقش ویژه. در حالی که منش یا Character بیشتر ریشه در جوهر انسانی دارد و در رسیدن به خویشتن واقعی یا «Self» ظاهر می شود.
شخصیت ما را در سازگاری با محیط و فرهنگ یاری می دهد، ولی گاه جوهر ما را آنچنان پوشش می دهد، که ما در راه اجرای نقش خود، خویشتن واقعی را به فراموشی می سپاریم و خویشتن به فراموشی سپرده شده، در ما احساس بیگانگی از خود و اضطراب و تشویش هستی گرایانه، بوجود می آورد.
حل این معضل جز از طریق بازشناسی خویشتن واقعی ممکن نیست.
بگذارید ویژگیهای «خویشتن واقعی» را فهرست وار بیان کنیم.
1- Spantaneity : قدرت تجربه کردن طیف وسیعی از احساسات، سرزندگی نشاط و شور حیات، مسرت و شوق و هم چنین تحمل و تجربه ی احساسات نا مطلوب و دردناک.
2- Entitlements: شناختن مرزها و حقوق فردی – پرورش احساس حقانیت و آنچه برای رشد و شادی فردی ضروری است.
3 – Assertion: جسارت و دفاع از خویشتن آنجا که خواسته ها و تمایلات دیگران می خواهد پا روی آن بگذارد.
4- Self-esteem: حرمت ذات، داشتن ایمان و اعتماد به خویشتن در حل مسائل و تحمل نا ملایمات بدون اینکه هسته ی خویشتن آسیب ببیند.
5- Tolerance for pain: تحمل درد و احساسات عذاب آور پس نزدن آنها با با اطمینان به نیروئی درونی که در نهایت آنرا التیام خواهد داد.
6- Commitment: پذیرش مسئولیت و تعهد پذیری – خویشتن واقعی در احساس تعهد ها به خرد و اهدافمان استوار است. خوش قولی و قابل اعتماد بودن.
7- Creativity: خلاقیت از مهم ترین ویژگی «خویشتن واقعی» است. این خاصیت به انسان اجازه می دهد که فردیت جوانه بزند و تازگی جای الگوی یخ زده ی سرد زندگی سنتی را بگیرد.
8- Intimacy: صمیمت و نزدیکی را با دیگران تجربه کردن – صدق و صراحت. داشتن شفافیت با همه.
9- Ability to be alone: از تنهایی فرار نکردن و در خلوت «صنمی خوش داشتن».
10- Continuity of self: تداوم خود را تجربه کردن و یکپارچگی روحی را احساس کردن.</p>
<p style=”text-align: right;”>یونگ روانشناس معروف قرن بیستم می گوید:
«تمدن جدید از خط قرمز بحران عصبی انبوه گذشته است و این به نوبه ی خود زمینه ساز بحران بزرگی در عصر ماست.
مشکل اصلی دور افتادن انسان خود محور و لذت جوی امروز از سرچشمه حیات معنوی یعنی تلاش در روابط شفقت آمیز با انسانهای دیگر است».
تمدن کنونی که پیشرفت را در رقابت و سلطه جوئی بر دیگران قرار می دهد و به انسان اجازه می دهد که طبیعت خود محورانه را نه تنها محدود نکند، بلکه آنرا وسیله ای برای رسیدن به خوشبختی و موفقیت بحساب آورد.
این شیوه ی تحرک و انگیزش خود موجب تسلط خویشتن کاذب بر خویشتن واقعی می تواند باشد.
خویشتن کاذب گرانقیمت ترین خوراک جان یعنی «عشق» را به فراموشی سپرده است و بجای آن در راه کسب «تحسین» و پذیرش دیگران هر آن نقاب مردم پسند که بیشتر تحسین به همراه داشته باشد بر صورت خود می زند و خویشتن واقعی خویش را که ریشه در جوهر وجودی او دارد فراموش می کند. ویژگیهای خویشتن واقعی را قبلاً شناخیتم، بگذارید که خویشتن کاذب را نیز شناسائی کنیم. علائم و نشانه های «خویشتن کاذب»
در ابتدای بحث به این نکته اشاره کردیم که «خویشتن کاذب» در اثر برخورد «ذات» و «طبیعت» کودک با محیط خشن – ناپذیرا – قضاوتی – پُر توقع – بی توجه – سرد و غیر حساس به نیازهای طبیعی کودک بوجود می آید.
گفتیم که کودک برای ماندگاری و بقاء به شیوه ی معیوب سازگاری که عبارتست: «سازگاری دفاعی» متوسل می گردد. پناهجوی کوچک ما با استفاده از انواع مکانیسم های دفاعی بتدریج از واقعیت جدا و در تخیل و ایده آل ها غرق می گردد. باین ترتیب یکپارچگی و وحدت وجود کودک جای خودش را به چند پارچگی و تجزیه می دهد و کودک عشق را فراموش و به تحسین و پذیرش دل می سپارد. دو چیز نشانه ی عدم وحدت و یکپارچگی روحی است.
1- کمبود و غیبت، اخلاص و صدق و درستی وشفافیت.
2- خود بینی و نخوت و خودشیفتگی که مکرر از آن سخن گفتیم.
اول: در فسفه ی بودا و ذن و همینطور در عرفان شرق صدق و خلوص را مترادف با وحدت و یکپارچگی یعنی عدم تجزیه ی روحی می دانند. خانم «مورنی» و مولای روم هر دو می گویند: نیروی عظیمی در درون هر انسان نهفته است که فقط در وحدت بخشی های وجود، به آن دسترسی پیدا می کنیم و این وحدت از راه صدق و خلوص و صمیمت صورت می گیرد. عفریت های درونی ما مانند (ثروت، شهرت، پرستیژ، آبرو) فقط مسکن حقارتی هستند که از ریا و چند پارچگی و خویشتن کاذب سرچشمه می گیرند.
دوم: خود بینی و خود شیفتگی دومین نشانه ی خویشتن کاذب است. فرد خودبین و خود شیفته به تمام دنیا بوسیله ی نیازهای خود محورانه ی خود نزدیک می شود. بجای اینکه به انسان به چشم موجودی نگاه کند که ارزش شناختن و نزدیکی و صمیمیت دارد، به چشم وسیله ای که یکی از نیازهای او را برآورده می کند نگاه می کند.
دائم در حال مسابقه با دنیاست که برتری خود را حفظ کند. برای رسیدن به هدف به حیله های زیادی متوسل می شود. 1- تظاهر به عشق 2- مهربانی، همدردی، از خود گذشتگی 3- تظاهر به شوق یادگیری و معرفت 4- تظاهر به صداقت و انصاف و حتی تظاهر به بیماری و درد برای کسب توجه از ویژگیهای خویشتن کاذب است.
این شعر گویای خوبی است برای خویشتن کاذب.
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.
توجه و تمیزبین، خویشتن واقعی و خویشتن کاذب، یکی از وجوه آشکار موجود بین روانشناسی و عرفان یا مکاتب انسان سازی عرفانی است.
در ماه آینده سر آن دارم که این موضوع را در منطق الطیر عطار و هفت شهر عشق او دنبال کنم.
«هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم- مولوی.
ریشه بسیاری از رنج های بشری، تنها شدن «دل آدمی» است. این تنهایی تلاش های روزمره انسان را نیز بی معنا می کند.
عشق و محبت ابتدا روح انسان را لطیف می کند و سپس باعث رشد و کمال او می شود. اما رسیدن به این گوهر آسان نیست و موانع بسیاری در کمین دارد.
هم روانشناسی غربی و هم عرفان شرقی، در این راه تلاش کرده اند. فهمیدن و آموختن گنجینه های فرهنگی مانند آثار عرفانی عطار و «قصه سیمرغ» شناختن «هفت وادی عشق» که در روانشناسی غربی مراحل رشد و رسیدن به کمال است، تجربه ای گرانبها برای انسان مهاجر می باشد. «هفت شهر عشق» پلی است بین دو دیدگاه دقیق در رسیدن به رشد و کمال و بدست آوردن راهی عملی در رهایی از بسیاری از امراض روحی… شرط اساسی اینست که «ساکن وادی طلب» باشیم……
تا ماه دیگر. خدا نگهدار شما باد</p>

</div>