بحث جبر و اختیار

{:en}

خلاصه گفته های دکتر حقی:
در مقدمه باید گفت که بحث جبر و اختیار هم در تاریخ فلسفه و هم در تاریخ دین و هم در تاریخ علم و هم در تاریخ عرفان سابقه دارد و مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. فیلسوفان قرن بیستم در مکتب تحلیل و آنالیتیک در باب معنای آزادی گفتگوهای بسیار داشته اند. بعنوان مثال، این دو گونه گزاره و بیان را با هم مقایسه کرده اند که وقتی انسانی می گوید من گرسنه ام برای همگان مفهوم است که او چه می گوید و معنا نیز ثابت است. اما اگر همین فرد بگوید که «من آزادم»، شنونده نمیداند و نمی تواند به معنای صریح و روشن او پی ببرد و لازم است که به سئوالات دیگر از این گونه که او «آزاد از چه» و آزاد برای چه؟ و آزاد به معنای چه نیز پی ببرد. و لذا به میزان امکاناتی که انسان در جستجوی آزادی از آن است و به میزان موضوعاتی که انسان می خواهد به خاطرش آزاد شود، امکان معنایی پیدا می شود.
دکتر عبدالکریم سروش متفکر معاصر، در دو مقاله که به موضوع آزادی و اختیار پرداخته است، هشت گونه تعریف برای آزادی به دست می دهد:
1- آزادی چون یک ارزش والا
2- آزادی چون یک حق
3- آزادی چون اختیار که علل محدوده ی آنرا تعیین می کند.
4- آزادی چون استقلال که علاج از خود بیگانگی است.
5- آزادی چون توانگری و توانمندی که فراتر از محدودیت ها رفتن است.
6- آزادی چون لاقیدی و بی بند و باری اخلاقی.
7- آزادی چون آزادگی که همان آزادگی عارفانه است.
8- آزادی چون روشی که همان استقلال رأی پژوهشگرانه است.
بر اساس این تقسیم بندی است که محدوده ی اختیار و جبر تعیین میگردد.
در نظر فیلسوفان معاصر نیز مسئله جبر و اختیار مطرح گردیده است. مثلاً «هایزنبرگ» با دستیابی به اصل عدم قطعیت در سطح فیزیک «کوانتوم» مسئله اختیار و عدم جبری بودن قوانین مادی را طرح نمود. و گروهی بر اساس این یافته تصور کردند که مبحث جبر و اختیار بالاخره به یک راه حل قطی رسید و از این گروه میتوان «اِدینتگون» را نام برد.
گروه دیگری نیز قائل به دو زبان و ساحت مکمل در بحث جبر و اختیار شدند و این باور را در تاریخ این بحث به ثبت رساندند که علوم مادی از جبر و انسان از جبر و اختیار توأماً بهره می گیرد.
علوم مادی از زبان جبر انگارانه استفاده می کند و انسان دارای انتخاب از زبان اختیار.
علی شریعتی در جایی از بیانات خود تفسیر جالبی را مطرح کرده و می گوید: انسان از جبر تاریخ، با علم و آگاهی از تاریخ رها می گردد. از جبر فرهنگ و اجتماع، با علم جامعه شناسی و روانشناسی.
از جبر طبیعت، با تکنولوژی و علوم تجربی.
از جبر خویشتن خویش، با عرفان و رسیدن به خود آگاهی محض رها خواهیم شد.
«اِمانوئل کانت» در قرن 18 میلادی بر این اصل قائل بود که مسئله جبر و اختیار یکی از سه مقوله ای است که عقل نظری قائل به حل آن نیست زیرا هر دو طرف مسئله به دلائل مساوی میتوانند با یکدیگر در تعارض باقی بمانند.
«کانت» هم چنین اظهار داشت که فقط در مورد تصمیمات حساس اخلاقی ما به بالاترین درجه ی اختیار نزدیک می شویم.
«هانری برگسون» در قرن بیستم به نوع دیگری به جبر و اختیار پرداخت. او گفت وجود ما، در سطح، جبری و در عمق و باطن، آزاد و خود جوش و خلاق است.
زیرا ماده حضوری خارجی و قابل رویت دارد. حالات و عوارض اینگونه حضور جبری و تحت قانون علت و معلولی است. لاکن حالات درونی و عمیق یعنی روح، حافظه و اراده عناصر متنافذ در هم هستند، ولی محصول نهایی که به سطح رفتار در می آید از جنس انتخاب آزاد و خودجوش فرد است. بهترین نشانه این ادعا رفتار و واکنش متفاوت افراد به یک پدیده ثابت است.
یکی دیگر از فیلسوفان عارف که به بحث جبر و اختیار پرداخته، مولانا جلال الدین رومی است. وی در هر شش دفتر مثنوی موضوع جبر و اختیار را توأماً در طول مثنوی دنبال می کند و این دو موضوع را بهیچ عنوان در تضاد با هم نمی بیند و مانند «کانت»، ولی متقدم بر او می گوید:
در میان جبری و اَهل قدر
هم چنان بحث است تا حشر، ای پسر
در باب اختیار، مولانا میگوید:
در هر آن کاری که میل استت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
وندر آن کاری که میل ات نیست و خواست
خویش را جبری کنی کین از خداست.
در جای دیگر:
گر نبودی اختیار این شرم چیست؟
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟
زجر شاگردان و استادان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراست؟
در جایی دیگر از مثنوی میگوید:
در جهان این مدح و شاباش و زهی
ز اختیار است و حفاظ آگهی
آدمی بر خِنگ کرمَنا سوار
در کف درکش عنان اختیار

مولانا در مورد جبر نیز در طول مثنوی نگاشته است که:
ما عدم هائیم و هستی های ما
تو، وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران، ولی شیر عَلم
حمل شان از باد باشد دَم به دَم.

در جایی دیگر:
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو نا گفته ی ما می شنود
نقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
این نه جبر این معنی جباری است
ذکر جباری برای زاری است
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلّی مه است و اَبر نیست
جبر را ایشان شناسند ای پسر
که خدا بگشادشان در دل بصر.

مولانا در قصه ای طنز آمیز مسئله جبر و اختیار را به زیبایی در کنار هم قرار می دهد و قصه این گونه است که مردی به باغ میوه ای فرود می آید و بر سر درخت می رود و دزدانه مشغول چیدن میوه می شود. صاحب باغ فریاد میاورد که چه میکنی؟ از خدا خجالت نمی کشی و دزد پاسخ می دهد:
از باغ خدا بنده خدا
گر خورد خرما که حق کردش عطا
عامیانه چه ملامت می کنی
بخل بر خوان خداوند غنی
صاحب باغ به مستخدم خود می گوید تا طنابی و شلاقی بیاورد و مرد دزد را بر درخت ببندد و وی شلاق زدن آغازید.
دزد اعتراض کرد که چه میکنی و صاحب باغ در پاسخ گفت:
از چوب خدا، این بنده اش
میزند بر پشت دیگر بنده اش
دزد در پاسخ می گوید:
توبه کردم از جبر،ای عیار
اختیار است اختیار است اختیار.
استاد مولانا و قلندر با بصیرت یعنی شمس نیز در مورد جبر و اختیار مطلبی نگاشته که چنین است:
تا خود را به چیزی نداده ای به کلّیت، آن چیز دشوار می نماید. چون خود را بکلی به چیزی دادی دیگر دشواری نماند.
معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشگرها باشد و شهرها و ده ها؟ نی.
بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن و احوال خویشتن، و صفات خویشتن، و کلام خویشتن و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف. چون عرفان چیزی آغاز نکند که من عاجزم و او قادر است، نی می باید تو قادر باشی بر تمامی صفات خود.

خلاصه مطالب دکتر فرنودی:
پس از مطالب دکتر حقی، بنده رشته ی کلام را در دست گرفته و مطلب جبر و اختیار را از دیدگاه روانشناختی مورد بررسی قرار دادم.
ابتداء نظریه «فروید» و داد و ستدهای فراخور میان سه انرژی نهاد، خود، فراخود و امیال سرکوب شده و رسوبات ناخود آگاه را مطرح نمودم و اشاره ی کوتاهی به رفتار گرایان شد که کمتر توجهی به اختیار و آزادی اراده دارند و انسان را چون ماشینی مکانیکی می بینند که حاصل داد و ستد میان موهبت های طبیعی و ارثی او از یک سو و عناصر محیط زیست و آموزش های جهان بیرون از دیگر سو است.
توجه و دقت بیشتر در موضوع جبر و اختیار در روانشناسی متوجه روانشناسان هستی گرا و نیروی سومی است که در کل براین باورند که اگر انسان در گزینش بسیاری از حوادث زندگی اختیار ندارد، ولی در یک مورد آزادی و اراده ی او را از او نمیتوان گرفت و آن ازادی انتخاب واکنش در برابر رخدادهای غیر انتخابی اوست.
در این مورد، مکتب «لوگوتراپی» یا معنا درمانی «ویکتور فرانکل» مورد بررسی قرار گرفت.
«ویکتور فرانکل» در کتاب «انسان در جستجوی معنا» ترجمه ی فرنودی می نویسد، در زندان «آشویتس» حق انتخاب از من گرفته شده بود. برای طبیعی ترین مسائل زندگی باید از فرمان مأموران «گشتاپو» پیروی می کردیم، ولی هنوز اختیار و آزادی اندیشه و اراده ی درونی ما، با ما بود. هیچ کدام از سربازان «گشتاپو» نمی توانستنند به من بگویند به چه بیاندیشم و به چه نه!
و در این دنیای وسیع و پر تنوع ذهنی من بود که من به رهایی و پایان قدرت این سربازان می اندیشیدم و میدانستم که آن روز می رسد و این امید مرا تا روز رهایی در برابر شکنجه های ماموران حفاظت کرد.
در این شرایط بود که دانستم انسان در نهاد آزاد است تا هرگونه که انتخاب کند، به شرایط محیطی واکنش نشان بدهد و البته که آگاهی و قدرت اراده نقشی مهم دارد و هر دو عنصر را میتوان ساخت و تقویت نمود.
در پایان بحث به مسئله تکامل و تحولات ساختمان مغز و نقش مغز پیشانی و فرماندهی این قسمت مغز در امور فعالیت های معنوی و روحانی اشاره کردم و گفتم شاید رابطه ی مستقیمی بین نیروی اراده و اختیار و سازمان مغز و نقش بخش پیشانی مغز وجود داشته باشدکه مطالعات آیندگان، معمای جبر و اختیار را به گونه ای روشن تر پیش روی ما قرار بدهد. ولی هم اکنون تنها چیزی که در این زمینه می شود گفت اینست که مغز پیشانی که در انسان از سایر موجودات پیشرفته تر است، مسئول امور اختیاری و خودآگاه ماست و رابطه ی مستقیم بین فعالیت این بخش مغز با آگاهی، خودداری ، اراده و اخلاقیات دیده می شود. بطوری که اختلال در این بخش مغز، رفتار انسان را بیشتر غریزی و فطری و مشابه حیوانات دیگر می کند.
در پایان به سئوالات متعدد حاضرین پاسخ داده شد.
جلسه بعدی این گفتگو در ماه جولای خواهد بود و به موضوع ارزش های اخلاقی و خاستگاه آن خواهیم پرداخت.

{:}